سارا سارا ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه سن داره

دخمل کوچولو

1روز تا تولد دخملی

عزیزم فردا تو میایی و به جمع ما اضافه میشی.دیروز مامان جون اومد پیشمون و من خوشحالم که مامان جون پیش ماست.فردا این موقع ایشالا پیش مایی. ...
19 خرداد 1391

2 روز تا تولد دخملی

گل من سلام.هر روز که به تولدت نزدیک میشم کمتر باورم میشه که خونواده ما می خواد سه نفری بشه.امروز مامان جون میاد تا پیشمون بمونه.گلم بابایی شیر برای دستشویی حمام خرید تا موقع شستن دخملی راحت باشه.عزیزم دوست دارم بوووووووسسسسسس   ...
18 خرداد 1391

بابا اب اکواریوم رو عوض کرد

دختر مامان بابایی اب اکواریوم رو عوض کرد کلی مکافات داشت ولی از همه بدتر بوی ماهی هاست که کل خونمون رو پر کرده از دیروز تند تند اسپند دود می کنم که بوش کمتر بشه ولی فایده نداره.علی کوچولو هم می خواست دست بزنه به ماهی ها چون ماهی ها گوشت خوار هستن خطر ناکه و ما هم علی رو میترسوندیم از ماهی ها که دست نزنه.تازه علی کوچولو سراغ گهواره گل دخمل رفته بود و عروسکی رو که توش بود بر می داشت بخوابونه تازه بالشت گل دخمل رو زیر سر عروسک می ذاشت ...
18 خرداد 1391

وفات حضرت زینب(س)

گل من امروز وفات یه خواهر خوبه.این خواهر برادرش رو خیلی دوست داشته .که برادرش در کربلا شهید میشه.اسم این خواهر حضرت زینب (س)هست.که دختر حضرت علی (ع)وحضرت زهرا(س)هست.من عاشق این خواهرم وخیلی دوستشون دارم. ...
17 خرداد 1391

4 روز تا تولد دخملی

گل من سلام دیروز مامان بابایی اومد خونمون.رفتیم بهشت زهرا سر خاک بابای مهربون بابایی (برای شادی روح پدر بزرگ سارا صلوات).از اونجا رفتیم افسریه مامانی خرید کرد.اومدیم خونه احساس کردم حالم خوب نیست قرار شد با دکتر صحبت کنم.بابا رفت هیئت .بادکتر که صحبت کردم گفت برو بیمارستان تا معاینه بشی .منم زنگ زدم بابا اومد.به مامانی هم گفتم حاضر شد.همه ساعت 12 رفتیم بیمارستان.که دکتر اونجا گفت سر وقتی که دکترت زده بیا و مشکلی نبود.عمو جواد برامون غذا گرفته بود.گرفتیم اومدیم خونه.واما امروز................................امروز 4 روز مونده تا تولدت گل من.مامان بابایی تا بعد از ظهر پیش ما بود بعد رفتیم خونه عمو حاج علی وبعد مامانی رورسوندیم اومدیم خونه الب...
16 خرداد 1391